مردِ مؤمن دست بردار..کاش حداقل تسبیحمو جا نذاشته باشم. باید پیاده شم چون ته تهش میشم یه مقلد کودن مثل بقیه ای که اسکی رفتن رو گهِ اون. شایدم ابلهی مثل تو فقط نفهمه ماجرارو پس هی نپرس حقانی کی شهید شد؟
- ۰ نظر
- ۲۰ آذر ۹۶ ، ۲۱:۰۹
مردِ مؤمن دست بردار..کاش حداقل تسبیحمو جا نذاشته باشم. باید پیاده شم چون ته تهش میشم یه مقلد کودن مثل بقیه ای که اسکی رفتن رو گهِ اون. شایدم ابلهی مثل تو فقط نفهمه ماجرارو پس هی نپرس حقانی کی شهید شد؟
میزی که یه پته چارگوش روش بود و یه صندلی با پایه های کوتاه، پاش. سقفی که چراغ سقفی نداشت و تختی که بوی زنا می داد. سه تا مکعبِ چوبی پرِ کتاب و یه حوله رو شوفاژ و دوتا شال بلند، آویزون در. دو تا پنجره هم، بی دستگیره، مات. مات.
زمان اگه تندتر هم بگذره دیگه به نفع منه فقط، نه تو. توی دور تند، دیگه صداهارو نمیشنوی، فقط میبینی. دهنتو می بندی، فقط نگاه میکنی. تو شاید خنده ت بگیره اما من حتما میخندم؛ به تو.
میگه دوست صمیمی اونیه که زیرابتو نزنه اما من دیگه نمیگم دوست صمیمی کسیه که تو باشی! نمیگم دوسِت دارم!
اگه هم بگم همه ی درد ها فدای سرت دروغ گفتم. بی اهمیتی ت تا زمانی برام اهمیت داشت که میفهمیدیم. زبون من عوض نشده و هنوز همونقدر ناشی ام که مستقیم همه حرفامو میزنم.
رانده مانده ی همه جا کجا مانده برام مگر؟ بعد این همه این همه این همه و همه ی اینها زمانی لحظه ای بود که حالا تلنبار شده از پا افتاده ام. دنبال بهانه ی ناله ای بودم و بهتر از هر زمانی مهیاش کردی تا بیزاری م را و ناله ام را جار بزنم. و کسی بهتر از من نمیتواند بنویسد و بسوزاند همه خاطرات را و خون قی کند به صفحه و صحنه سفید روزگار..
دیروزِ هرسال را میروم هربار از اول میشمارم ببینم چقدرش شروع شده چقدرش تمام شده چقدر هم برایم بی معنی شده روز مرگم که احتمالا تصادف است یا هرچه که کار را به بیمارستان نکشاند و چرا هربار سر این مسئله مادر میخواهد ساکتم کند.