راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روز روزش که برابرم بودی و به چشم می‌دیدمت، دلم برایت تنگ می‌شد. حالا را چگونه تاب آورده‌ام نمی‌دانم. اما دلم برایت تنگ شده، شاید بیشتر از همیشه. حرف باد هواست عزیزکم. دوری پیشانی‌نوشت دوتایمان بود، فرقی نمی‌کند که برای من تلخ، برای تو شیرین. باری سخت مراقبت کن، جانت ضعیف است. کم‌جانی. گفته بودمت که باری خواب مرگت را دیده‌ام اما نگفته بودمت با اشک از خواب پریدنم را. من تاب نمی‌آورم. 

  • لوسین مورل

که می‌دانستی‌ام از اول که اول بود تا حالای حال که تیره‌تر هم هستم و خشکیده‌تر که حرف که بر لبم که می‌آید حرفِ حرفِ من هم نمی‌شود و باز بگو الکن، و خب اصلا الکن اما که چه وقتی که، آخ که وقت هم بی‌وقت است عزیزکم، که وقتی که باز با خروار خروار و هزار هزار اماو اگر و با این‌که می‌دانم به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن عزیزکم باز می‌گویم از غم روزگار و غم خودت، عزیزکم،که تیره‌ترم کرده، میان هزار هزارِ نمی‌دانم اما مگر تو نمی‌دانستی آخر، عزیزکم، جانم، تمام توانم که من هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت، با همه‌‌ی این بی‌وقتی‌هایی که مال من بود و اصلا مال ما و من و تو که ندارد عزیزکم، و اصلا وقت چه بود وقتی تو بودی. 

بی‌وقت است. می‌دانم. دوری را هم می‌دانم. جبر را، قضا را می‌دانم اما من که همیشه ما‌فی‌الذمه‌هایم از تو بود زبانم بند می‌آید وقتی برمی‌گردم به زمانی که از تو بود و افسونی که بند بند کلماتم، اجزائم را می‌فسرد و می‌فشرد و زبان به چه کار می‌آید وقتی الکن است و اگر الکن هم نبود چه فایده وقتی به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن؟ عزیزکم. 

  • لوسین مورل

دانستنت و خودت را به ندانستن زدنت بد نقره‌داغم می‌کند؛ و انگارِ همیشه، این‌ را هم می‌دانستی و چه غم از این همه که حاشیه‌نشین‌تر از همیشه، مدت‌ها حتی نامت، وردِ زبانم، بر زبانم نچرخیده  و انگار نمی‌تواند که بچرخد اصلا و چه سرّی‌ست را نمی‌دانم؛ خلافِ همیشه‌ی تو. 

  • لوسین مورل

دیشب شب حر بود به ماه قمری و فرداش به شمسی صبح بیست و سه، چهار یا باز مگر چه فرقی می‌کند؟ هرچندسالگی من که هرچه بوده‌ام حر نبوده‌ام. سحر تا شام و سحر امروز و شب اما چقدر گیج و منگ بود. از معلقِ پل صدر تا ماهِ نیمه‌جانِ خروجی تونل نیایش که ترک موتورِ رو به سوی ارغوان سوم غربی روان بودم و روانه، تا ظهرش که پیچ‌های داغ‌ِ آسفالت‌های لواسان را می‌راندم و امشبی که امام‌ علی را تا انتها سرد شدیم، تا افسریه و بعد دوباره چهارراه اسدی، که هر صبح سپیده‌ی سحرش را می‌بینم و هر شب، تیره‌ی شامش را.  انگار که تیره‌ی تنم را و همین پیرهنم را که پایم را و جانم را بسته به محرم و ماه و سال و هرسال و هر یازده شهریور دیگری که آمده و شاید بیایدی که من هرچه بوده‌ام حر نبوده‌ام. 

  • لوسین مورل

خیلی هم گذشته اما مرده بودی، منم گریه کردم. خیلی گریه کردم. کلا خواب مردن خیلی‌ها رو می‌بینم اما این‌ بار رو نمی‌دونم؛ خواب بود؟

  • لوسین مورل
خطی که امضای پاش امضای تو بود را به چشم می‌گذارم، به چشم می‌کشم انگاری که سرمه و می‌بویمش چون بوی تو را دارد و می‌بوسمش چون روی تو را دارد.
  • لوسین مورل

سنگینِ دوشم را کشان کشان می‌کشانم تا تختِ بی‌جانم که پدربزرگ می‌آید قلقلکم بدهد، شوخی کند و خاطره بگوید تا بخندم؛ نصفه نیمه‌ی غذام را هم که می‌بیند و همه که می‌روند دردِ دل کند و از مادربزرگ، که در اتاق دراز کشیده تا دردِ دردناکِ پاش بخوابد، بگوید که چقدر دوستش دارد. سنگین دوشم را که می‌کشانم تا تختِ بی‌جانم مدام سه چهار روزِ گذشته را و سه چهار ماه و سال گذشته را دوره می‌کنم و سه چهار دقیقه‌ی گذشته‌اش را هم و ساعت را که نماز ده دقیقه، یک ربعِ دیگر قرار است قضا بشود. کشانِ تنم را که دوره می‌کنم، اندوهِ تصاویر را، کلمات را که بالا پایین می‌کنم و چپ و راست، مدام و مدام که می‌شکنم و تکه‌پاره‌هام را که بند می‌زنم، منتظرم تا چشم‌هام روی هم بیایند تا صبح شود  و راستی نماز صبح دیروزم هم، امروزم هم قضا شده بود و منتظرم تا چشم‌هام روی هم بیایند تا صبح شود یا نشود. دلتنگی‌ِ مادر را که از صداش می‌شنوم و بعد از زبانش، فرومی‌ریزم که چه غریبیم ما. سراپام آب می‌شود از شرم و خجالت و بلاهتم و همه‌ی این‌‌ها کنار نیش‌ها و کنایه‌ها، طعنه‌ها، نگاه‌ها. همه‌ خفه‌ترم می‌کنند و راهِ گلوم را می‌بندند و می‌خواهم که چیزی بگویم، نمی‌توانم تا کم کم هم مجبور شده‌ام که نخواهم چیزی بگویم، و نگویم؛ شاید بنویسم. باید بنویسم. شاید باید بنویسم؛ نمی‌دانم اما شاید باید داد می‌زدم. 

  • لوسین مورل

من برگ زردی غروب سردی یا شام شومی از آذر سال‌های دورِ نگذشته، کنج خاطرم خانه کرده‌‌‌‌‌ام.

شاهد ایثار گلی سرخ میان مردابی مرده‌. 

خاکم؛ زیرینش تر و رویینش خشک، خشکِ ترک‌ برداشته با گلی سرخ بر کفم. سوخته تا شاید روزی ثمری اما حسرت‌زده‌ی برف سنگین سال‌های دور گذشته. چون دیداری دور، دیداری دیر از دور. 

  • لوسین مورل

تقریبا مطمئن بودم اما باز هم منتظر بودم، انگاری همیشه. 

  • لوسین مورل
من به محالات دل ‌‌بسته‌ام همیشه، حتی احتمالات هم نه.
  • لوسین مورل