راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

که اسکلِ* علاف و تازگی ها آویزون..خب این بن بست یک شکست عشقی و چسناله های رایج این ادبیات خوان های ترم یک دویی نیست! منجلاب نیست و پایانگه** و سراب نیست و خبر مرگم خوشی زیر دل کسی نزده که سفره دل و جگر سوخته پهن کنم. فریادِ کبودِ خفیف م را کلمه می کنم و کشاورز را با بمرانی می خوانم که تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد و دگران را ناخواسته "همگان" میخوانم و که می روند و آیند و چه آمد و رفت افرادی که  به سرم می زند و چه چهره ها که بعد تو همراهم شدند و حتی آمدند جات را بگیرند ولی تو، نه، مثل آفتابی! که حضو رُ، غی بَتُف تَد! دگران رَ، وندوآین دُتو همچِ نان که هستی ...

از همه عمر برندارم از این خمار مستی هام هم همین اسکل بازی ها مانده و این علافی و انتظار هم مکافات و جزای وقتی ست که هنوز من نبودم و تو در دلم منتظر نشسته بودی..

میدانم از زلم زیمبول و آویز و آویزان بدت می آید ها...سر خر ایضاً! اینکه هرچه باشم از ناخوشامدت ناخوشم. آویزان کسی نمیشوم تا خوش باشند و باشی و باشم.

 

 

*اسکل نسخه بدل دارد اما اینجا خانواده نشسته؛ قبیح است!

** نسخه اساس فاصله انداخته و ضمی اساسی به گاف انداخته...دمش گرم!

 

پی نوشت: فریادم خفیف و بی جان مانده ی همان آب سرد کن مسجد دانشگاه وقت آذر است ها!!

پی نوشت دوم: راستی از بعد ندیدنت

آسمان و زمین هم برینند به جانم به هیچی م هم نمیگیرم!

پیوست هم دارد



  • لوسین مورل