راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

سرکار جان خانم جان عزیز جانم!
باور کن "بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته "ها...خودتم میدونستی! 
حالا که نشد. دعام کن ولی! خب؟


پی نوشت: محمد سهرابی است گویا که میگوید از این بخت سیاه. دمش گرم. البته آنقدر غیرت دارم که بگم بیجا کرده اگه که...اما خب!
  • لوسین مورل

قهقهه می طلبد ها...از ته حلق باید قهقه زد ماجرا را... 

با هم یا بی هم، هر جا که باشیم، مسخره بود این جریان. مضحک و باور نکردنی...! حالا اسمش را بگذار قسمت،بگذار لیاقت، بگذار هزار درد و زهر مایی که دوست داری...

ننویسم شاید بهتر باشد.فعلا بخند. برای حضرتت البته که گشودن اخم هات مکفی ست.چه لبخند ملیح که فبهالمراد...


  • لوسین مورل

تولد است و عید،  برقص و خنده پاش

به زندگی بخند...و زندگی م باش

بخند و اشک را به خانه ام بیار

به زخم کهنه ام کمی نمک بپاش

تلوتلو خوران غزل سروده ایم

من و تو مست مست، غزل چه آش و لاش

تورا تورا تورا نگاه می کنم

تو بغض می کنی و رازمان چه فاش

سروده شد به شور، تهی شد از قرار

امان از اختیار و جبر و خنده هاش

سکوت سرد تو میان گریه ام

تولد است و عید، تولد است و کاش...



پی‌نوشت: شعر گذاشتنِ اینجارا خیلی دوست ندارم. اما این آخری، بدجور حدیث نفس است...بد جور پایان خوب، یا بد، یا هرچه... ای شده! 

  • لوسین مورل
خب چه میشد اگر این "او"، "تو"(شما حتا) نبودی(د)؟
  • لوسین مورل
هر اشک میتواند جای هزار ها هزار کلمه را بگیرد.
کاش که زهیر زود تر جواب دهد...
  • لوسین مورل

گوشه ی چادر مشکی مادر را بگیرم و زار بزنم...سرم را بگذارم روی پا های مادر، آنقدر نوازش کند تا با همین حال، به خواب، ببینم که همه چیز خوب است... 


  • لوسین مورل
من تو را دوست نمى دارم اگر بگذاری...

:)

پ.ن: گاهی ننوشتن هم هنر هست ها!
  • لوسین مورل