دهنم رو میبندم. چشام رو، نگاهم رو پرتِ یه جا میکنم دور از تو و فرو میرم تو این صندلی لعنتی؛ دستام؟ الکی با هم بازی میکنن، با اون خودکار کسشر بیک ور میرن. چهکاری ازشون برمیاد مگه بدبختا؟
اینکه کاش چشم روی چشم که گذاشتم امشب، پا شدنی بعدش نباشد.
با دوتا گوشِ دراز، خاکستری.