راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

انگارِ زمانی که نمی‌خواهی برسد. از روز روشن‌تر است تلخی‌اش. دوری و سختی‌اش. مثل سختی هر وداع آخرینی که ناگزیر است. که راهِ دررو هم ندارد و فریادت هم به جایی نمی‌رسد که نمی‌رسد. بعد بیست و چهار ساله می‌شوی. شاید هم بیست و پنج. همان زمانی که نمی‌خواهی برسد. دلم می‌سوزد، توانش را ندارم. بی‌تابم. آخ..آخ‌ام. فریادم. سینه‌ام هم فشرده شده این اول راهی. بی‌راهی. گم‌راهی. آخ. سیاهم. کورمال کورمال و دست به دیوار دنبال چراغ و راه دررو هم ندارد. ترس برم داشته. ترس. مثل وقتی که لب بلندی می‌روی و دلت هرّی می‌ریزد. اصلا همین دلهره مگر از کجا آمده؟ دلم خالی شده. نیست اصلا. ریخته. ترس برم داشته. مثل زمانی که نمی‌خواهی برسد و می‌رسد و ناچاری و با این که تلخ است باید دست خداحافظی بلند ‌کنی. راه دررو هم ندارد. بوسه‌اش هم یعنی خداحافظ.  

  • لوسین مورل

حتی اگر روزی و روزگاری در صف نان یا که در گیرودار پارک کردن خودرو و یا حتی یکی از همین تجمع‌های همیشگی، ناگهان گذرمان به هم افتاد، حتی اگر من خیره‌ات شدم تو نمان، برو. 

  • لوسین مورل

خواب نیستی و رویا نیستی، خیال هم. خاطره‌ی صبحِ متروی کِی بود که می‌شد سوار مترو شد؟ خاطره‌ی صبح مترو از زمانی که می‌شد سوار مترو شدی و تلخی. دیر شده بود راستی. دیرِ من یا دیرِ تو؟ دو‌ دقیقه‌ی صبر هزار  دقیقه‌ات بود، نماندی، صبحِ دیرمان بود. انگار الآن که صبحِ است اما دیر شده. نوری. نوری که هستی. از کجا آمدنت پیدا نیست اما همه‌جا روشن شده بود. مثلِ هنوز. مثل صبح. 

  • لوسین مورل