راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

که بی بهانه ترینی.
حق...
  • لوسین مورل

به من گل ندادند امروز اما پیرمرد سلف جواب " ماااوهی! " گفتنم را با " خودت ماهی! " داد.


  • لوسین مورل



  • لوسین مورل

یک.

فخ فخ کنان بیدار که می شوم نارنگیِ از دیشب کنارم کنار پوست موز و پرتقال، و لیموشیرینِ دست نخورده مانده را پوست می کنم؛ تا قرص ساعت هفت صبحم را ببرد پایین. پوستش را هم میگیرم دستم تا همراه نگاه کردن به برفی که روی خرمالو ها نشسته بو کنم و بعد هم که، به به چه صبح دل انگیزی و چه خوب، دیشب بینوایان را شروع کردم و بیفور سانرایز دیدم و چقدر هم که همه چیز رمانتیک شده و از این دست ترهات که با اولین سعی در استشمام، عندماغم را- پوزش البته- از اعلی العلیین وجودم میبلعم تا با آخرین بازمانده نارنگی برود پایین دشنه شود به جگر ویروس و باکتری ها.

دو.

بهترم و اینبار نارنگی را میگذارم کنار سیبی که نمی دانم قرار بود به که برسد و نرسید. قرصم را نخوردم فکر کنم؛ و زود تر از همیشه راهی میشوم که به حافظ برسم. یک رباعی هم اتفاقا توی راه گفتم. پنجره های بسته بی آر تی را هم به متروی دل و نفس گیر تهران ترجیح میدهم. بعدِ حافظ اندیشه را میپیچم که بروم سینما، نفس. خوب بود اما خوبتر اینکه فیلم همراه دبستان دخترانه کنار سینما تمام میشود و دوباره به به! این اول و دوم دبستانی ها و آن بهارِ نفس و چه جالب دختر برادر الان که دارم می نویسم از خواب پا شده، دلبری میکند پدرسوخته و قرص ساعت سه را چهار میخورم که برای شش بلیت قطار گیرم می آید. نارنگی میخورم و سوار میشوم . واگن هشت،آخر، کوپه هفت. راستی شماره صندلی سینما هم همین حدود ها بود گمانم.

سه.

عصر کنار مادر، مربای شیرین برومند میبینیم و خواب میرویم تا شب خانه مادربزرگ مجلس روضه. حیاط را خیمه زده اند،خوب شده. به به..

چهار.

کاغذ بی خط؛ و امشبِ خانه مادربزرگ، شله زردی که رویش نوشته اند، یعنی دوست دارم نوشته باشند یا محسن!

پنج..

ده دقیقه مانده تا نهم آذر. از سال اول دانشگاه این روز تا به امروز کش آمده...رمز همه چیزم شده و رازی که فقط خودم میدانم و شاید یکی دو نفر دیگر! نه آذر هم سوز پاییز را دارد و هم داغ تابستان را و تندی شهریور را. قرص ساعت یازده را می اندازم ته حلقم و یک قلپ آب که بشورد و ببرد. قرص را و خاطرات این سه سال را... نه آذر امسال هم سوز پاییز را دارد و هم ساز ناکوک سه سال خاطرات را. 

 


 

 

 

پی نوشت یک: نهم شد.

پی نوشت دو: 

لرزید نگاهم؛ به هیاهو افتاد

هرکس که تورا دید به زانو افتاد

من؛ زورق گم کرده ره راهی اشک

حیرت پی حیرت شد و پارو افتاد..

هشت صبح شش آذر، بی آر تی تجریش! خوب نیست اما یادگار که هست! 

 

 
  • لوسین مورل

فریاد تو آهی ست به چاه افتاده

آه تو، نگاهی که به ماه افتاده

افسوس دلت، چشمه هستی، خون شد.

هم راه تو...هیهات... به راه افتاده..




نیمه شب چهاردهم صفر، قبل اولین مواجهه با آستان شاه نجف.

  • لوسین مورل

بازتاب سکوت دریاها

پرتوی از عروج رویاها

تو به تو رازی از جنون لبریز

پا به پای تمام لیلاها

آسمان را نظاره باید کرد

تا سحر...تا به گاه فرداها...

کشف راز نگاه او از دور

با به اما،اگر؛ به آیا ها...

سر به سجاده ی نگاهت ماند

پاک تر معبد معماها..

رو به تو...ذره ای سکوتم من

ای تو زیبا ترینِ نجواها..

دست از پا خطا نباید کرد

دست ما و نخیل خرماها...؟!

  • لوسین مورل