الفم به ب جور نمیشود که بنویسم. قدیم که صدای هر حرف برایم مهم بود و اگر مینوشتم «تو»، «ترس» را هم میآوردم کنارش و «س» ترس را میگرفتم تا «هراس» و «سستی» و «سردی» و سوار اسب خیال میشدم خوشخوشانم بود هرجور که بود. الان اما نحو هم از خاطرم رفته. چار تا کلمهی تکراری را به هزار گرفتاری، چفت هم میکنم با این توهم که چیزی فرق نکرده و زر مفت خلاصه. زیر پام خالی شده خلاصه.
اینجوری نمیشه(یا نمیشود؟).
- ۱ نظر
- ۲۸ مهر ۰۰ ، ۱۳:۰۸