شاید ریشه در حساسیت دارد. اهلش میگویند آلرژی! میگویند واکنش افراطی سیستم بدن نسبت به عوامل گوناگون .
علائم ظاهری اش هم ساده و واضح است. همین عطسه های پی در پی ، قرمز شدن چشم هام بخاطر چلاندن و خِر خِر کردنم که اسامع هم سایه هارا و هم خانه هارا حسابی مستفیض کرده و قس علی هذا...
برای من با بوی یاس شروع شد و از پسته های خندان و هندوانه شب یلدا که بگذریم، با هلو جماعت ادامه یافت!
حالیه اما منطقی است این تشدید عطسه ها و سرخی چشم ها! انگار کن تمام این مُحَسُّس(!) هارا جمع کنی در یک او! یک او بشود اجماع همان عوامل گوناگون مذکور! با لب هندوانه ای و خنده ی پسته ای و بوی یاس و ...استغفرالله!
دیگر هر چه خودت را ببندی به انتی هیستامین و "سیت" ریزین ها افاقه نخواهد کرد! خاصه اینکه بنا بر منقولات و محسوسات طبیب زاده هم باشند! به طبیب جماعت هم حساس می شوی دیگر!!!
پی نوشت اول: دهخدا برای سیت نوشته شهرت و ذکر خیر! ببین چه کرده ای که ذکر خیرمان هم ریخت در میان مردم! شده ایم انگشت نمای ملت!
پی نوشت دوم: یک شب به طنز عصفوربرایم این بیت را خواند: "از پریدن های رنگ و از تپیدن های دل / عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می شود"
به طنز نوشتم و شروع کردم به از سر گیری مکتوبات آب سرد کنی!!
بعد نوشت: اخوی مان به حق تصحیح میکند... حق دارد. شاید بد خوانده ایم نسخه را... سیت ریزَیْن دوامان بود...مسکن ابدی مان...
اخوی مان به حق حال و هوای پست را به سوخته نویسی های سابق بر میگرداند...اخوی حق دارد...
- ۰ نظر
- ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۰