راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱ مطلب با موضوع «من او» ثبت شده است

چند هفته ای میشود درگیر مصراع اولی هستم که ضمیر میخواهد!
آنچنان سر در گم و بلاتکلیف میان انتخاب "تو" و "او" مانده ام که به هر شعر و غزل دیگری بی محلی می کنم! یکی دو بیت که بگویم باز رها می کنم و بر می گردم به همین تک مصرع ناقص! راستش را بخواهی فکر "وجود"ت دوباره جرقه انداخته بر خشکی هیزم و بار و بنه ی دل و عقل!عقل انکار می کند اصرار می کند و حتا با برهان اقرار  می کند نبودنت را اما دل...دل تنها تکرار می کند و تکرار می کند و زیر لب زمزمه که :"ادرار بگیرد این افکار را..."




پی نوشت: پس لرزه های نبودنت ویران کننده تر است.. .با "خودخرکنی" ها یا به قولی "من" خر کنی ها چیزی درست نمی شود! این قبیل مکتوبات حکم الکل را دارد! لحظه ای شاد و شنگول ت میکند و بیخیال.اما این سرخوشی علاوه ی بر موقتی بودن هفتاد ضربه ی شلاق را هم به دنبال دارد...طعنه ها و کنایه هارا...نیش هارا...
 پی نوشتِ پی نوشت: دل همچنان قرار ندارد.قرار ندارد که با پای پیاده تا پای پی نوشت می آید که بگوید: "نوش باد این نیش ها...نوش باد!"

  • لوسین مورل
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۴۴
  • لوسین مورل
  • ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۱
  • لوسین مورل

یخ کرده اند...


نوک انگشتانم یخ کرده اند و نمی دانند چه بنویسند تا دل را گرم کنند. انگیزه ای ندارند به ادامه ی او نویسی! می دانند گاهی اگر حرفی را هم می زنند بخاطر همان سرکشی های نبودن اوست...سرکشی های ناشی از نشدن بودن او!


شاید هر دانشجوی ادبیاتی در ترم های اول این تجربه را داشته باشد. اما چیزی که شاید متمایز کند این یکی را، بزرگ شدنش با ماه و ماهتاب کویر کرمان باشد! عادت به خیره شدن به ماه و سر به ماه ماندن ممتد... دل به سیاهی شب سپردن...


همین میشود که بعد از تو تا به شب میرسد، به یاد غرقه شدن در بحر چادر ت، دست و پا می زند... آنقدر دست و پا میزند و پا می کوبد تا بیشتر این کاهکشان غرقش کند! اصلا این اصرار و تقلا از شوق غرق شدن است! که هرچه زود تر در این سیاهی حل شود و به ماه برسد!

(این خیالات تمامی ندارند...)

انگشتانم یخ کرده اند...

بدنم دارد لمس می شود...

چون غریقی که لمس و بیهوش کار ساحل ولو شده و از دریا اورا گرفته اند...




 و به هوش که می آید ذکر تسبیح ش می شود:

حسرتِ زلفِ تو ام بود شکستم دادند / وصل می خواستم آیینه به دستم دادند 


پی نوشت: غریق هم اسم فاعل است و هم اسم مفعول! چیزی شبیه از ماست که بر ماست!


بعد نوشت: این من خودش بهتر از هرکس می داند تمام این تفاسیر در توجیه نبودن اوست...اما می خواهد سر شکسته نباشد!

  • لوسین مورل

کودکی، از بس که مداد هام را گم میکردم، مادر هر هفته یا ماه، برایم ده پانزده تا مداد میگرفت! از همین مداد قهوه ای های استدلر،یا سبز های  لاکپشتی و تمساحی ها!! بعد هم به طنز و طعنه میگفت حواست باشه خودتو گم نکنی پسر جان!

تازگی ها مدادها ی آن دورانم شده اتود هایی که این روزها گم میکنم و کلید های کتابخانه ی مرکزی!! 

اما حالا ها تا تو را می بینم دست و پایم را هم گم می کنم. سعی می کنم نمود علنی نداشته باشم اما نمی شود! محو می شوم و در آخر خودم را گوشه ی چشمانت پیدا می کنم.

تا کی این قایم باشک بازی ها ادامه دارد را نمی دانم اما پایان عیان است...


پی نوشت: پست مربوط به زمان امتحانات بود.زمانی که سر در "گم" تر بودم...

  • لوسین مورل

میدانی سخت ترین عذاب برای یک "من"طور چیست؟


اینکه کار به جایی برسد که حتا برای خیالبافی هایت - این آخرین گریزگاه هر "من" - کفاره واجب شود!!

این حال ت دقیقا مثل همان لحظه ای می شود که پشتت کوچه ای بن بست باشد و مقابلت "او"یی در گذر... باید چشم هات را ببندی و به قلبت بگویی نتپد..بگویی ساکت شود.. خفه شود...


  • لوسین مورل

اظهر من الشمس بود این داستان بی پایان ما...

یک طرف تویی بودی که از بن جان او بودی و یک طرف منی که بیجا کرده باشم که حتا از روی زیاده خواهی و خوری، فکر گذر  از آن خاطر عاطر بر خاطر خطیرم، خطور کرده باشد!

یک طرف تو و نگاه گاه گاهت و یک طرف من و آه همیشگی ام که از منتهای دلی سنگ و سیاه بر میخاست...

وصال خیال خامی بود میان ما.. چون خیال خام پلنگِ ماهْ خواه شعر منزوی...

حالا که از راه جبر که از روی جبر باید شیرین فرضش کردباید عبور کرد، بهتر آن که نگاه گاه گاهت همچنان استمرار داشته باشد، و آه گاه و بیگاه من، دیگر بر نیاید...

چراکه هرچند نگاه تو لیاقت میخاهد، در دست توست.میبخشی. اما آه برای تو چنانکه صد چندان کرم رازق را میطلبد، 

شایسته ی چو من آغشته به هر سیاهی ای نخواهد بود...


سایه ی نگاهتان بر سر من مستدام باد...

  • لوسین مورل

امان از زندان "ضمیر" او...

  • لوسین مورل

تو بفرما که منِ سوخته خرمن چه کنم...؟؟

  • لوسین مورل
اساسا ساخته دست انسان زیبا نیست آنطور که باید...
اگرچه شاید خیال زیبای تو ساخته ی ذهن من بود، اما اوی تو هنر خداست... بیشمار برابر خیالات ذهن من، زیباست و متجلی هنر خدا.. متجلی خود خدا...
اوی تو کجا و من من؟...
نه!
دیگر بس است...
  • لوسین مورل