روز روزش که برابرم بودی و به چشم میدیدمت، دلم برایت تنگ میشد. حالا را چگونه تاب آوردهام نمیدانم. اما دلم برایت تنگ شده، شاید بیشتر از همیشه. حرف باد هواست عزیزکم. دوری پیشانینوشت دوتایمان بود، فرقی نمیکند که برای من تلخ، برای تو شیرین. باری سخت مراقبت کن، جانت ضعیف است. کمجانی. گفته بودمت که باری خواب مرگت را دیدهام اما نگفته بودمت با اشک از خواب پریدنم را. من تاب نمیآورم.
- ۰ نظر
- ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۴۴