دور از هر دیدار و درودی، نشستهام به تماشای شکستهی جانم و فرو میروم میان شن و ماسههای کویری که سرد و خشکش پشتم را میلرزاند و صدایم را میلرزاند و بالا نمیآید اصلا صدایم در این سکوت کویر سرد و خشک و درویش که گفته بود سواری از این ره نخواهد رسید راست گفته بود، یعنی منتظر بودن خندهدار است اصلا. منتظر بودنِ اینجا، مرادف امیدوار بودن، بر عبث پاییدن است، بیوجه است. آوار زندگی است که خراب شده بر خواب و بیدارم. خواب و بیدارِ من. من که آسمانجل بودم و زمین و زمان خانهام بود و با زندگی عشق میکردم، آواره شدهام و دیگر چشممانتظار سواری که قرار بود تا برسد، دستم را بگیرد و دورم کند از این سرمای استخوانسوز را نمیکشد. آوارهام. آواره.
- ۱ نظر
- ۲۵ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۵