- ۰ نظر
- ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۸
دراز روی تخت افتاده ام و با لبخند محوی، مینویسم فردا بیاید. مینویسم خوب نیستم. افتاده ام بین لیست مخاطبین (کدام مخاطب؟) بین لیست کانتکت ها ببینم کدامشان هستند و بودنم را تکرار میکنند. سابق انتخاب راحت تر بود... :)
قدم های اول است که خیالاتِ جاهلیِ شیرین رو می آیند. که اگر بودی، مانند همان پیاده روی های ناگهانی مان، همان یهویی ها، مسیر رو دوتایی گز میکردیم تا خود کربلا. میگفتی میگفتم میخندیدی میخندیدم و سحر ندارد این شب تار...
از کودکی، شربت و سرم و سرنگ که سهل است، حتا بوی ماهی مرده ی بیمارستان ها و حتا تر روپوش سفید جلادان مهربانش، لرزه میانداخت به ساق پا هام و و زانو هایم را، بی اراده، خم میکرد.
مادر، به خواهش و تمنای گریز از این سوزنیجات عادت کرده، و شاید بخاطر همین است که آخرین باری که در فرار از این غول دورات کودکی شکست خوردم، نبود مادر و بتبع آن حضور سرکار خاله بوده است.
دیشب هم، بعد سال ها دوباره چشم مادر دور بود تا یخ کردن دست راست را بخاطر اولین سرم زندگی، ببینم بشنوم و بفهمم.
خاله مهربانانه و با صبر،تقریباً عین چهل و پنج یا یک ساعت را کنار خواهر زاده سوسول و بچه ننه ی خود می نشیند و گاه گاه از هر دری سخنی تا کودکِ از مادر جدا افتاده احساس غربت نکند.
اما امان از خیالات... از سردی دست...از خیال...ازبودن...از نبودن...از...از...
پی نوشت: چهارم دبستان بود گمانم.فصل های پایانی علوم و طبیعتا روز های پایانی سال تحصیلی... امان از فصل های پایانی...
از همهمه ی کوچه خیابان ها یا
یا واهمه ی خواب، خیال و رویا
یک روز تو را... یا تو مرا...یا...آیا..
عاشق شدن این قدر مصیبت دارد...؟
ماتم ماه محرم مرهم زخمم شده است
پایکوب طفل طبعم چشمه ی زمزم شده است
سرو شعرم بارور شد، قامت و قدش خمید
یاد داغی آتشش زد، رو به غربت خم شده است
بیت بیت این غزل سرخ و کبود و بی سر است
واژه واژه اشک من با خون دل هم دم شده است
روضه ی در، سیلی و... چاه و سلام بی جواب...
روضه ی سر، حضرت ماهی که کوه غم شده است
آب،آب و...آب،آب و... آب،آب و... آب آب
اشک چشمان رباب...آه این زیاد آن کم شده است
سر گذشت و سر نوشت و سر فراز و قاری
کاف ها یا عین صاد سوره ی مریم شده است
بوی یاس مادر آمد لحظه ی سرخ وداع
عطر یاس و بوی خون، چشمان باران نم شده است
"هل اتی" هجی شد و "هل من معین" در یاد باد
تا ابد ماند و زمین خواند و زمان درهم شده است
کربلا میثاق خون بود و جنون با عهد آه
آه از عهدی که با خون خدا محکم شده است.