اما فردا چی؟ فردا هم نه، اما بالاخره که اونی که سوخت و من بودم بازم من میشم که. فدا سرت اما خب کاش بازی نمیکردیم اصلا. بخّدا.
کافر مبیناد خلاصه.
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۴۱
اما فردا چی؟ فردا هم نه، اما بالاخره که اونی که سوخت و من بودم بازم من میشم که. فدا سرت اما خب کاش بازی نمیکردیم اصلا. بخّدا.
کافر مبیناد خلاصه.
خداروشکر جاخواب نشد؛ کسیرو نداشت نگهش داره.
رویهم چند بار همان کودکی خانهاش رفته بودیم و بعد آنکه حاجکاظمش مرد و بچهها سر اموال، سر و گوش هم را میبریدند هم که تنها تر هم شده بود و مدتی هم آمد پیش تنها خواهرش، مادربزرگ، ماند و ما بیشتر میدیدیمش دیگر. خالهجان سلطنت؟ مرد. عید هم بود، دیدمش، بدی هم نبود ها اما دیروز بیمارستان رهاش کرد که ما نمیتوانیم؛ دیشب مرد.
نه که انقد فاصله بیفته و وقت بگذره و اوه چند ماه شد و صبحم داره میشه که، سایه هم نخوندیم مثل همیشه ولی انصافا زود گذشت حتی اگه خوش هم نگذشته باشه.
خواب عصر منتها به بعد مغرب؛ انگاری که روشنایی را خفه کرده باشند، روزت را کشته باشند و پرتت کنند میان برهوتِ تاریکی. انداخته باشندت به عمق بیابان، قعر اقیانوس.
اما ما ترسیدیم و نرسیدیم؛ دور شدیم و دورتر، قطره قطره چکیدیم و خلوتِ شب را تیرهتر کردیم و تاریکِ چشمانمان به سوزش آمد؛ قلبمان درد آمد و تیر کشید و گلویمان فریاد کشید و حسرت روی حسرت، مرگ را به دل یا زبان زار زدیم.
که اگه بخوای با طرف خودکارپاککنش جای خودکار رو پاک کنی گه میزنی به کاغذ. بدتر میشه و بهتر نه. چارهش تفه؛ امتحان کردم من.
آره عزیز دلم!
دلتنگی هم تهش دوروزه، بعدش میشه عادت و بعدترش یه خاطرهی دور؛ همین، خیالت تختِ تخت.
شوریدن دل ابری شدن آسمان مشغول کردن چیزی ذهن را غلبه کردن شهوت بر دل کسی تشنه بودن