راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

اینکه صف آزارم می دهد کم الکی نیست..هرچند صفِ بماهو صف خوب است و با منطق سازگار اما جوانب این پدیده، ویرانگرِ روح و روان و جسم و توانِ حداقل ،شخص نیمه حقیقی حقیر است!

تحمل پرت و پلا های جلوعقبی ها ، زنبیل گذاشتن خواهر برادر های عزیز و حتی اینکه آقا باور کنید من به فلانی سپرده بودم اما الان نمیبینمش میشه با شما باشم و این ها که به کنار هول از نرسیدن* است که منصرفم میکند از هرکجای صف.و خب راست گفته اند که جام بلای مقربان تلخ تر است وقتی که سر صف باشی و بلیت تمام شود و رشته ی دور و دراز پشت سرت را ببینی و جلوتری هایی که به لبخندی احمقانه خوشحالند که «شانس اوردیم بلیت گیرمون اومدا«





صفی که دیروز معطلم کرد اما از بهترین ها بود..ثمربخش ترین ها و لذتبخش ترین ها!



*بین خودمان باشد ها! نرسیدن را هم این دو سه سال خوب یادم دادی! :)


  • لوسین مورل

دور و برم، مرگ، فراوان می زند.. نگرانم. 

پیش تر ها مادر ذکری برای این مواقع یادم داده بود اما نه ایمان درستی دارم و نه دل دردمندی... 

نگرانم... نگران...

 سردم..


  • لوسین مورل

                                                                                       



«سلام. متاسفانه اعتراض شما وارد نیست. موفق باشید.»

یادت افتادم باز!

ولی من نه این رد و استنکافت رو قبول دارم و نه موفقیتِ این دعات رو... 

حالا خودت بهتر می دونی دیگه..

#حب_و_بغض

#به_گلستان_بنگرم_دعواتو_وینم

  • لوسین مورل

از اول هم با تاریخ مشکل داشتم. مگر نه کمترین نمره ی ترم اولم نمیشد تاریخ ادبیاتی که به ضرب و زور ده بتوانم تاریخ ادبیات دو را با هم باشیم! مگر نه با علی قریب بیهقی زار نمیزدم! و مگر نه تاریخ تولدت به روز و ماه و سال نمیشد رمز اول و دوم چندمم... دستور هم همینطور! جز دستور  چشم هات و عشقت. مگر نه چیست این همه استمرار  و بعیدی که میخوانیم؟کجاست آن ضمیر همیشه مجهول و چیست این همه افعال مجعول ...

جداجدا شرح منفورات نوشتم تا بگویمت تاریخ زبانی که درگیرش مانده ام هم از همین قماش است که هیچ؛ بل نقش پدر مادری هم دارد بی پدر! با این همه، جان کلام اینکه شب امتحانی، خلاف نظر اهل زبان نظریه اهل دل را خدمتت عارضم تا فکر نکنی حقیرت از این ادبیات فقط ترهات شاعرانه بلد است! نه! اهل علم را هم در مینوردم برات!آره! مگرنه این جماعت خشک مغز که قاطبتا دچار یبوست فکری اند هنوز که هنوز است نفهمیده اند که چرا فحش که باید بوی عن شیطان بدهد از دهان حضرتت طیبات می شود!!

پیرو ریشه شناسی کلامت دریافتم که ریشه هر زبان میتواند متغیر باشد! یعنی مثلا خودت! به من که میرسی ریشه زبانت می شود تخاری و به دیگران که می رسی می شود آرامی و ختنی! یا خود من! به تو که میرسم زبانم از ترکیب سغدی و ایغوری و سکایی و کاشخری و اینها ریشه میگیرد که حضرتت واق واق باشه تان را به عر عر حقیر ترجیح میدهید دیگر! مکاشفات دیگری هم داشتم اما میترسم از انتحال و سرقت ادبی همان اهل فضل مذکور!

ولی می دانی؟ تمام دلخوشی م این است از لابه لای کلامم دوستت دارمی رو که به زبان بی زبانی پنهان نگاهم کرده ام را به چشمکی، آری!! :)

منتظر جواب هستم!

  • لوسین مورل

خاکستری ام. بیهوده ی تسلیمِ هر پیشآمد و نیامدی ..که خواهی بیا جفا کن و خواهی برو صفا کن و اصلا خواهی نخواهی مرا رها کن که به درک که مبتلام و اصلا که چه که غرقه ی موج و وهم سودام؟! ها؟ که اگر جز این بود مگر نباید حداقل باری به اتفاق حتی..همراه هم نه.. هم راه می شدیم تا آنجا که وعده کرده بودم جز با تو دیگری ای کنارم نباشد؟! روز اول که آن پنج گل سرخ را  خریدم, یاد تو هم بودم! تمام مسیر را هم  مواظب بودم که خب ولی اما بگذریم..بگذریم که ماندنِ بی تو را چه فایده؟ که کجا در گل خام دیده بودم امروز روزی را که سوختن پنجاه و چند ساله ساختمانی را بنشانم کنار این دو سه سال؛ طلب عیسی دمی کنم که...نه عیسی که کشیشی مقابلم تا بنالم از دارِ دنیام و ندارمی که شما باشی و شما...حضرتِ محترمِ جانم! 

  • لوسین مورل