قلب شدید را الآن میفهمم. خلاف تصورم، جوری ست که قلبت، دیر به دیر می تپد. آنقدر دیر که بعد از هر تپش، خون لخته میشود. توده ای سرخِ سیاه دور قلبت را میگیرد و با هر تپش ویران میشود. با هر تپش، قلبت، تیر می کشد. با هر تپش، ویران می شوی...مثل خوابی که با آب سردی، ازآن بیدار میشوی؛ مرده ای هستی که با درد شدیدی، زنده شده ای. این تناوب آنقدر تکرار می شود تا...نمیدانم. تازه شروع شده و هنوز تمام نشده...
- ۰ نظر
- ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۱:۴۹