دلم جشن نمیخاهد...
آخر کجایی قدر؟؟!
- ۰ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۷
تو نیستی، من نیستم،او نیست...
روضه میخواهم...
میشود امشب زود بگذرد؟یا هیچوقت نگذرد؟
فقط ماه را ببین...
لبخند سابقت را، راس زاویه مان را و نویدبخش قدررا...
اینبار فقط ببین!
ببین و سکوت کن!
زل بزن به او...
می خاستی من ات را بشناسی؟ شناختی حالا؟ منِ احمق بی اراده ات را شناختی؟ تویی که هنوز نتوانستی ذره ای من بی عرضه ات را آدم کنی،به او فکر کرده ای؟ خجالت دارد... اما این من بی حیا اگر می دانست که خجالت چیست کارش به اینجا نمی کشید که...
تف به این من..
همچنان تکامل،تعامل و تقابل من،تو،او
می دانی از کجا شروع شد؟ از آن وقتی که قبل از این که بخاهم خودم را بشناسم خاستم بی من شوم.. خاستم با تو شوم..خاستم او شوی...
بنابراین فعلا بیخیال تمام او ها تمام تو ها تمام این تمام های ناتمام...
سروده بود :
اردیبهشت ماه است افسوس داغ دارم
سال بدی است امسال پیداست از بهارم...
سرما را که می خورم، حساس تر میشوم و زود رنج تر! مثل هر کودک دو سه ساله ای بهانه گیر و نق نقو و به همان اندازه درمانده!
مادر که در دسترس باشد، آنقدر لی لی به لالایت میگذارد و نازت را می کشد که بد ترین درد هایت هم یادت میرود! اما الآن تو ماندی و مادری که کیلومتر ها از او دوری!
پس درد دوری را می فهمی! او ی دیگر هم که هست و نیست! پس درد نزدیکی را هم..
شاید به خاطر همین باشد که ترک سوم آلبوم جدید پالت دارد پشت سرهم تکرار می شود!
سرما کی می خورم خودخواه می شوم! منْ خواه... تف به من...