راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

"بسیاری ِ تو آمد و من ناپدید شد..."

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ق.ظ
هجدهمین روز از دوازدهمین ماه از هزار و سیصد و نود و چهارمین سال هجرت حضرت پیامبر را تا امروز که آخرین روز نود و چهار باشد - بود - ادامه دادم. خورد خورد و آرام آرام حسّش کردم و جویدمش تا تمام شود. نود و چهار "آن"ی بود...جلوه ای بود از بودن نبودن او...
حالا باقی مانده ی لواشک سبزت را یکجا, با درک تمام لذت های ممکن از طعم و طرح و طنز  طلخش، آرام آرام و خب, خورد خورد می خورم و ذره ذره اش را می فهمم و می رنجم تا ماندنی شود...
طعم گس این لواشک کیوی، تا ابدالدهر می ماند و خب باید که بماند. خورده هم که بگیرند, ذره ای از رازت را برملا نخواهم کرد؛ که اگر عقلِ فهم می داشتند, همان ابتدا فهمیده بودند و کارشان به اینجا نمی کشید.
راستش خیلی حرف دارم. فراوان...از زردی آذر نود و سه تا به امروز.. از کرمان تا تهران...تا اردومان به جنوب تا جهادی کردستان تا رمضان امتحانات تا اعتکاف نود و چهار تا مشهد تا اربعین و تا "فاطمیه" تا تا تا تاااا امامزاده ماهروی زیراب تا طعم گس این لواشک کیوی... 
تو بودی که هرروز هزار ها بار تکرار می شدی... از صدای پالت و دنگ شو تا شجریان و ناظری...تا آناتما و امپایرم تا قل هو الله احد و لا الله الا هو ها...
نیت تمام اعمال قربت الی الله ی بود که مع التو باشد... 
آنقدر حرف هست که کم کم باید نوشت همین پست را...

  • لوسین مورل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">