باران اگر ببارد...
سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ق.ظ
گیجاویج و منگ، مست، خیره و گمراه، خشکم زده؛ مانده ام.
یورشِ رفت و آمد صدا ها (ناز و عتاب ها و نازِ خطاب ها ) آنقَدَری هست که از سرگیجه و درد، از لابه لای سبک حافظ و تاثیر مغول بر نثر پارسی، مجبور شوم به پناه آوردنِ به هر چه، جز کلاسی که صداهاش، آتشم میزنند.
می روم تا عرفان و تصوف. از فقر می گوید و خشوع...از تقوا...شب که می آید آرام می شوم اما متقاعد نه. شب که تمام می شود بهترم. شب که تمام می شوم بهترم.
و خب، راستی چرا باران نیامد...؟
- ۹۵/۰۱/۳۱