راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

از «که»

جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۳۸ ق.ظ

خاکستری ام. بیهوده ی تسلیمِ هر پیشآمد و نیامدی ..که خواهی بیا جفا کن و خواهی برو صفا کن و اصلا خواهی نخواهی مرا رها کن که به درک که مبتلام و اصلا که چه که غرقه ی موج و وهم سودام؟! ها؟ که اگر جز این بود مگر نباید حداقل باری به اتفاق حتی..همراه هم نه.. هم راه می شدیم تا آنجا که وعده کرده بودم جز با تو دیگری ای کنارم نباشد؟! روز اول که آن پنج گل سرخ را  خریدم, یاد تو هم بودم! تمام مسیر را هم  مواظب بودم که خب ولی اما بگذریم..بگذریم که ماندنِ بی تو را چه فایده؟ که کجا در گل خام دیده بودم امروز روزی را که سوختن پنجاه و چند ساله ساختمانی را بنشانم کنار این دو سه سال؛ طلب عیسی دمی کنم که...نه عیسی که کشیشی مقابلم تا بنالم از دارِ دنیام و ندارمی که شما باشی و شما...حضرتِ محترمِ جانم! 

  • لوسین مورل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">