راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

عصیان

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۱۷ ق.ظ
الآن اگر روانشناسی را میدیدم که میگفت همه ی افکارت را بریز روی کاغذ تا دیگر هیچ کلمه ای و هیچ نقطه سیاهی روی صفحه ذهن و خیالت نماند خوشبخت ترین و آسوده ترین حالت ممکن را سپری میکردم. شاید اول از همه همه ی دوست دارمت هایی که آنقدر دیر شدند که سرد شدند یا نشدند را میریختم که بیشترین جاها را گرفته تا دست و بالم کمی باز تر شود و بعد تازه نوبت میرسید به همه ی کاش ها و اما ها و اگر ها. اینکه چرا فلان شعر را همان اول نخواندم. اینکه چرا اولین سلام را من نکردم اینکه مگر من دوستشان نبودم و اینکه شاید یادشان رفته بیخیال و اینکه چرا انقدر زود گذشت و اما اگر فقط دهنم را بسته بودم و هزار هزار هزار کلمه ی دیگر... سرم دردِ سگ گرفته. چشم هام هم از همیشه سرخ تر شده اند و تمام موی رگ های چشمم طاقتشان طاق شده از این همه دیدنِ پاسخ ناشنیده طغیان میکنند. لابلای آن افکار اینکه عصیان چه کلمه سزاواری شده برای احوالاتم را حتما باید بنویسم. عصیان و طغیان و بیم موج و غربت و قربت و تضرع و خاک و مرگ و رنج و رنج و مویه.
الآن اگر روانشناسی را میدیدم هم به کارم نمی آمد. چشم هام را میبندم دردِسرم آرام بگیرد فقط. باید بروم...
  • لوسین مورل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">