شاید واسه همینه که کم به اسم صدات میکنم.
غباری که تکرار روی کلمهها مینشونه به قدری سنگینه که فقط به معجزه میشه به خودِ اولشون رسید. شاید واسه همینه که کم به اسم صدات میکنم اما اسم خودم رو هربار که از دهن تو میشنوم انگار تازهس. بچهها که چپکی حرف میزنن، به مسخره هی اون کلمه رو میگیم تا تکرار کنن تا بیشتر ذوق کنیم، من همیشه بعد از شنیدن اسمم از دهن تو اونجوری ذوق میکردم. شاید هنوز هم اگر من رو صدا بزنی باز همونجوری ذوق کنم و به روم هم نیارم که دیگه چیزی نمونده،اما هنوز من دلم برای صدای آدمها بیشتر از خودشون تنگ میشه و اصلا به همین دلیله که افتادهم بین اینهمه ویسمسیج معمولی که فقط همون بار اول معمولی بودهن و الان خیلی بیشتر از یه ویسمسیج معمولیان، که مثلا «مترو تئاتر شهرم» یا «رسیدم.» یا «یه چیز عجیب» و هر چیز دیگه.
لحن خیلی مهمتر از چیزیه که میشه فکر کرد. من سر هر مکث تو مکث میکردم، توی هر حرفی که خورده میشد میموندم و سر هر خمی که به کلمه میدادی فرو میریختم و الان هم هنوز همهچی همونجوریه. من مکث میکنم، گم میشم، فرو میریزم و دلم تنگ میشه. شاید واسه همینه که کم به اسم صدات میکردم.
- ۹۹/۰۲/۲۸