راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

انگارِ بوسه‌‌های ناگزیرِ خداحافظی‌

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ق.ظ

انگارِ زمانی که نمی‌خواهی برسد. از روز روشن‌تر است تلخی‌اش. دوری و سختی‌اش. مثل سختی هر وداع آخرینی که ناگزیر است. که راهِ دررو هم ندارد و فریادت هم به جایی نمی‌رسد که نمی‌رسد. بعد بیست و چهار ساله می‌شوی. شاید هم بیست و پنج. همان زمانی که نمی‌خواهی برسد. دلم می‌سوزد، توانش را ندارم. بی‌تابم. آخ..آخ‌ام. فریادم. سینه‌ام هم فشرده شده این اول راهی. بی‌راهی. گم‌راهی. آخ. سیاهم. کورمال کورمال و دست به دیوار دنبال چراغ و راه دررو هم ندارد. ترس برم داشته. ترس. مثل وقتی که لب بلندی می‌روی و دلت هرّی می‌ریزد. اصلا همین دلهره مگر از کجا آمده؟ دلم خالی شده. نیست اصلا. ریخته. ترس برم داشته. مثل زمانی که نمی‌خواهی برسد و می‌رسد و ناچاری و با این که تلخ است باید دست خداحافظی بلند ‌کنی. راه دررو هم ندارد. بوسه‌اش هم یعنی خداحافظ.  

  • لوسین مورل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">