راهی

بی من بی او...

راهی

بی من بی او...

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دور از هر دیدار و درودی، نشسته‌ام به تماشای شکسته‌ی جانم و فرو می‌روم میان شن و ماسه‌های کویری که سرد و خشکش پشتم را می‌لرزاند و صدایم را می‌لرزاند و بالا نمی‌آید اصلا صدایم در این سکوت کویر سرد و خشک و درویش که گفته بود سواری از این ره نخواهد رسید راست گفته بود، یعنی منتظر بودن خنده‌دار است اصلا. منتظر بودنِ اینجا، مرادف امیدوار بودن، بر عبث پاییدن است، بی‌وجه است. آوار زندگی است که خراب شده بر خواب و بیدارم. خواب و بیدارِ من. من که آسمان‌جل بودم و زمین و زمان خانه‌ام بود و با زندگی عشق می‌کردم، آواره شده‌ام و دیگر چشمم‌انتظار سواری که قرار بود تا برسد، دستم را بگیرد و دورم کند از این سرمای استخوان‌سوز را نمی‌کشد. آواره‌ام. آواره.

  • لوسین مورل

سفیدیِ دورِ مردمک تیره‌ی چشم‌ها و نوری که معلوم نیست از این سوی پلک‌ها تاریک شده یا آن سوش و نقطه‌ی سیاهِ کوچکی میان آن سفیدی که به خال می‌زند یا موی‌رگی سوخته، و حالا زیر چشم‌ها گود افتاده باشد یا نیفتاده باشد، منتشر می‌شود در رویای نیمه‌شبی از زمستان و دم‌دم‌های صبح که نور از دریچه‌ی دورِ حال، کف زمین را سفید می‌کند یا مقدس. و بعد که باز پلک‌ها بسته شدند دیگر باز نشدند. 

  • لوسین مورل

انقدر را می‌دانم که اگر روزی از تمام ایمانم هم بگذرم این نام با من می‌ماند و اندوهِ این نام، بارِ اندوهناک این نام است که سنگ قبرم را تیره می‌کند. ساده‌ترینِ تمثیل‌ها، گل سرخی که می‌پژمرد، ماه‌تابانی که بر دوش ابرهاست و آخ فخری... فخری... «به دست خود گلم را

میان خاک کردم».

  • لوسین مورل

دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد دلم فریاد می‌خواهد.

  • لوسین مورل

خسته نمی‌شوم از هر بار دنبال تو توی هر عکس قدیمی‌ای گشتن. که مگر خستگی دارد اصلا این به شوق آمدن و حتی اندوه بعدش؟ ندارد. 

من دلم هر بار که تنگ می‌شود، اصلا تنگِ هر کسی، می‌گردم دنبال همان عکسی که توی همان لحظه‌اش سراپا محبت و دلتنگی‌ بوده‌ام. این حرف و کلمه‌ها سادگی منظورم را نمی‌رسانند، پیچیده‌اش می‌کنند، ساده‌اش می‌شود نگاه کردن به مثلا آن عکس دو سه سالگی برادرزاده‌ام که هر دو روبه‌روی هم دراز کشیده‌ایم و او نمی‌دانم چرا، اما مطمئنم حداقل از خستگی و خواب و حتی این نیازهای کودکانه‌ی مقتضای سنّش نیست، گوشه‌ی چشمان سبز محزونش تر شده و یک قطره هم دارد از گونه‌اش سر می‌خورد روی فرش و به من، یا به دوربین گوشی؟، نگاه می‌کند و اصلا من همانجا هم دلم برایش تنگ شده بود.

من دخترک برادرم را می‌دانم که دوست دارم، می‌دانم دلم که برایش تنگ می‌شود از محبت است . هر بارِ دلتنگی که صدای خنده‌هاش و اسم من را صدا کردن‌هاش توی گوشم می‌پیچد، دلتنگ‌‌تر می‌شوم اما تو را نمی‌دانم. دلم تنگ می‌شود اما نمی‌دانم دوستت دارم یا نه. مسخره است. نه؟ 

  • لوسین مورل

شجر یه از غم عشق تو ای صنم خونده بود که یاذمه اشتباهی(؟) افتاده بود تو پوشه‌ی بی تو به سر نمی‌شودم و یادمه همیشه می‌گفتم چرا انقدر از غم عشق صنمش شاد و سرخوشه؟ بعد که گذشت و این سال‌ها و عشق سال‌های ادبیات و بعد هم که تجسمی و منگنه‌ی من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری‌ها، فهمیدم درست خونده. تازه یه نی سوزناک که واقعا صداش نمی‌اومد هم بود به نظرم که تازه توی کیفیت پایین اون ترک گم‌تر هم شده بود و درستش هم همینه اصلا.

http://bayanbox.ir/info/7125282905602100176/MohammadReza-Shajarian-Ghame-Eshgh-128

  • لوسین مورل

نه انقدری که دستت باز باشه و هر ور که خواستی بتونی بری اما بین سیاه و سفیدها جلو عقب می‌شم و چپ می‌رم و راست رو می‌پام و منتظرم تا یه جا روبرو شیم. «هربار گفتم این بار، بار آخره» اما هر بار یه راه گریز پیدا می‌کنی. انگار وزیر یا ملکه یا هرچی؛ که اگر ملکه من هم شوالیه‌ام، سوار اسب تیره‌ی نبودنم، مردوار مردنم. 

نور نرمی که از چپ و نسیم ملایمی که از راست و تو که روبه‌روم ایستاده‌ای، نیم‌رخ، رو به هرجا جز اینجا که از پشت سایه‌ی بلندم افتاده و منتظر مانده‌ام که دم آخر را ایستاده بیفتم، رو به تو که رخی، نیم‌رخی، رو به هر وری جز این‌جاو من هم که مات. اما باشکوه.

  • لوسین مورل

من ساکت می‌شم، حتی سعی می‌کنم هیچ حرفی نزنم و حتی به تو نگاه هم نکنم، به زمین نگاه کنم، یا هر وری که تو رو نبینم اما نمی‌شه. «این زلال، ردّ پای چیست روی گونه‌های شورِ من؟» ردّ پای مظلوم‌نمایی. ردّپای سانتیمانتالیزم و عشق و مسخره‌بازی. من ساکت می‌شم، حتی سعی می‌کنم با حرف نزدنم هم حرفی نزده باشم اما نمی‌شه. دست من نیست، دست من بسته‌س، این زلال ردّپای چیست روی گونه‌های شورِ من؟ اندوهِ چند روز و چند سال و ماهو حسرت نگفتن چند تا کلمه که تا گلو اومده و برگشته؟ برگشته. آوخ که چو روزگار برگشت، از من دل و صبر و یار برگشت؟ برگشت. که چی حالا؟ چرا تو فقط بلدی من رو اندوهگین‌تر کنی؟

  • لوسین مورل

چشم تو به پیشانی من بوسه‌ی نور است
آغوش تو، گرمای تنت... آه چه دور است
بر دامن تو تیره‌ی شب، نیلی دریا
باز آ و مرو ماه تمام است، صبور است

 

 

بعدِ مدت‌ها، الکن و بی‌ادعا. 

  • لوسین مورل

طی مسیر، نسیم ملایمی بوزد و بالا که می‌رسم، هوا بارانی نباشد، نسیم محکم‌تر شده و باد شده و هنوز طوفان نه. قطره‌های باران طوفانی که هنوز نیامده را می‌آورد پرت می‌کند به قامتم. بادش سرد و قطره‌ها داغ، از گونه‌ام می‌سرند و رسیده‌ام به بلندی. دست‌هام بازِ باز و چشم‌هام هم هی باز و بسته می‌شوند از سیلیِ نسیمی که باد شده و قطره‌ها. بعد می‌افتم. حالا شاید طوفانِ دور هم رسیده باشد، شاید هم نه. 

  • لوسین مورل